تراختور بلاگ
تراختور بلاگ

تراختور بلاگ

داستان حضرت خضر

بنام خالق هستی بخش
  
حضرت خضر(ع) از پیامبران معاصر حضرت موسی(ع) بود. او همان عالم الهی بود که حضرت موسی(ع) به دیدارش رفت. در قرآن بدون ذکر نام با عبارتی درخشان* ستوده شده است: ... او از بندگان ما بود که رحمت خویش را به سویش فرو فرستادیم و از نزد خویش به او علم آموختیم.
در باره‌ی حضرت خضر(ع) غیر از توصیف بالا و داستان همراهی حضرت موسی(ع) با او، چیز دیگری ذکر نشده است. امام صادق(ع) فرمود؛ حضرت خضر(ع) را خدا به سوی قومش مبعوث فرمود. وی مردم را به سوی توحید، انبیاء(ع)، فرستادگان خدا و کتاب‌های او دعوت می‌کرد. از معجزاتش این بود؛ روی هر زمین خشکی می‌نشست، زمین سبز و خرم می‌گشت. دلیل نامش، خضر(سبز) نیز همین است. نام اصلی خضر "تالیا بن ملکان بن عامر بن أرفخشید بن سام بن نوح (ع)" است.
* کهف 65، فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.

 

ملاقات حضرت موسى(ع) و خضر(ع)

پیامبر اکرم(ص) در جمع قریش داستان حضرت خضر(ع) و یا همان دانشمندى را گفت که خداوند به حضرت موسى(ع) امر نمود، تا از وى تبعیت کند و پاسخ پرسش های خود را از او دریافت نماید. حضرت موسى(ع) به شاگردش "یوشع بن نون" گفت: پیوسته در جستجوى حضرت خضر(ع) خواهم بود تا به محل تلاقى دو دریاى فارس و روم برسم یا زمانى دراز را سفر خواهم کرد تا او را بیابم».

روزى حضرت موسى(ع) بر فراز منبر مردم را به وسیله آیات تورات پند مى‏داد. در آن حال با خود گفت: یقینا خداوند بنده‏اى را دانشمندتر از من خلق نفرموده است. در همین لحظه جبرئیل فرود آمد. از حضرت موسى(ع) خواست تا کنار صخره‏اى در منطقه تلاقى دو دریا با مردى که بسیار دانشمندتر از اوست ملاقات نماید و از علم او بهره جوید. حضرت موسى(ع) نیز به همراه یوشع بن نون در حالى که ماهى نمک سوده‏اى را برای توشه راه برداشتند، سفرشان را آغاز نمودند.

وَ إِذْ قالَ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً. سوره کهف، آیه 60.

ماهی دودی.

در جست و جوی خضر(ع)

حضرت موسى(ع) به همراه یوشع بن نون وقتى به مکان مورد نظر رسیدند، مردى را دیدند که به پشت خوابیده است. آن ها وى را نشناختند. در همین لحظه یوشع ماهى نمک سوده را در آب شُست. آن را روى تخته سنگى قرار داد. آن ها بى‏ توجّه بودند. آب رودخانه "آب زندگى جاودانه" ‏بود. ماهى با آب رودخانه زنده شد و در آن جهید. آن ها به مسیر خود ادامه دادند. حضرت موسى(ع) گرسنه شد. از یوشع خواست تا غذایى را براى خوردن مهیا نماید. غذایى بر ایمان بیاور تحقیقا که سفر سختى را پشت سر نهاده‏ایم.»[1] در این موقع یوشع به یادش آمد که ماهى را روى تخته سنگى قرار داده است. « من داستان فرو رفتن ماهى را در آب فراموش کردم. شیطان آن را از یاد من برد.»[2]

حضرت موسى(ع) به یوشع گفت: آن مردى را که ما در کنار صخره دیدیم همان حضرت خضر(ع) بود. آن ها با دنبال کردن جاى پاى خود از همان راهى که آمده بودند،[3] بازگشتند تا به نزد حضرت خضر(ع) رسیدند. [4]

حضرت موسی بن عمران(ع) نزد حضرت خضر(ع) آمد. از حضرت خضر(ع) خواست تا از دانشى که در اختیار دارد وى را بهره‏مند سازد. حضرت خضر(ع) به او گوش زد نمود که وى تحمّل آموخته‏هاى وى را ندارد. آن گاه از مصیبت هایى که بر محمّّد و آل محمّّد(ص) وارد می شود، برایش سخن گفت و وى را آگاه ساخت. گریه و ناله هر دو به آسمان رسید. دو بار حضرت خضر(ع) این آیه[5] را «دل ها و دیدگان مشرکان را بر مى‏گردانیم تا به مانند اولین بار باز هم به معجزات پیامبر(ص) ایمان نیاورند.» براى‏ حضرت موسى(ع) گفت. حضرت خضر(ع) او را از همراهى با خود نهى مى‏کرد. وی می داتنست، صبر حضرت موسى(ع) در برابر آن چه به آن احاطه علمى ندارد، غیر ممکن است.[6]

[1] سوره کهف- آیه 62. آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً.

[2] سوره کهف- آیه 63. فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ ... .

[3] سوره کهف- آیه 64. فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً.

[4] تفسیر قمى- ج 2- ص 37. أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً.

[5] سوره انعام- آیه 110. وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ.

[6] سوره کهف- آیه 67 تا 74. إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً  وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً.

پذیرفتن شرط خضر(ع)

حضرت موسى(ع) در پاسخ حضرت خضر(ع) گفت: به خواست خداوند مرا شکیبا خواهى یافت. در هیچ کارى خلاف میلت عمل نخواهم کرد. [1] حضرت خضر(ع) خواسته وى را پذیرفت تا در کنارش باشد، به شرط آن که تا برای او حکمت کارها را بازگو نکرده است او حقّ هیچ گونه سؤالى را ندارد و نباید لب به اعتراض گشاید.[2]

حضرت خضر(ع) و حضرت موسى(ع) به اتفاق یوشع سفر را آغاز کردند. ابتدا به ساحل دریایى رسیدند. در آن جا کشتى مملو از سر نشینى را یافتند. با کشتی سفر خود ادامه دادند. بعد از مدتّى، کشتى به منطقه کم عمقى رسید. حضرت خضر(ع) کشتى را سوراخ کرد. منفذهاى ایجاد شده را با چند تخته پاره‏ مسدود نمود. حضرت موسى(ع) از کار حضرت خضر(ع) خشمگین شد. لب به اعتراض گشود. حضرت موسى(ع) گفت؛ دست به کارى شگفت انگیز زدى. تو مى‏خواهى همه را غرق سازى.[3]

حضرت خضر(ع) گفت: به تو گفتم که در برابر کارهاى من شکیبا نخواهى بود.[4]

حضرت موسى(ع) با عذر خواهى از حضرت خضر(ع) خواست تا با تکالیف دشوار امتحانش نکند.[5] همگی از کشتى خارج شدند. حضرت موسى(ع) پسری را دید. پسر چهره‏اى درخشنده هم چون ماه داشت. او در میان کودکان به بازى مشغول بود. حضرت خضر(ع) در میان حیرت حضرت موسى(ع) او را به قتل رساند. حضرت موسى(ع) سریع به حضرت خضر(ع) حمله کرد. حضرت خضر(ع) نقش بر زمین شد.

حضرت موسى(ع) گفت؛ آیا بی گناهى را می کشى؟!... بدان کارناپسندى به جا آوردى!... .[6]

این بار نیز حضرت خضر(ع) نا شکیبایى و بی صبری حضرت موسى(ع) را به وی یاد آور شد.

[1] سوره کهف - آیه 67 تا 74. سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً.

[2] سوره کهف - آیه 67 تا 74. فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً.

[3] سوره کهف - آیه 67 تا 74. أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً.

[4] سوره کهف - آیه 67 تا 74. أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً.

[5] سوره کهف - آیه 67 تا 74. لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً.

[6] سوره کهف - آیه 67 تا 74. أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً.

ردّ شدن موسى(ع) در شرط

حضرت موسى(ع) از حضرت خضر(ع) گفت؛ در صورت تکرار مجدد اعتراضش بدون هیچ گونه عذرى از او جدا می شود.[1]

آن ها به راه خود ادامه دادند. شبانگاه به قریه‏ایى نصرانى‏نشین به نام "ناصره" رسیدند. گرسنگى بسیار آن ها را واداشت تا در جست و جوى غذایى باشند. هیچ یک از مردم آن منطقه حاضر نشدند خوراکى در اختیارشان قرار دهند.[2]

آن ها کنار روستای ناصره رفتند. حضرت خضر(ع) دیوارى در حال فرو ریختن را دید. بی درنگ به پى ریزى مجدد و تعمیر آن پرداخت. دیوار بر جاى خود قرار گرفت. حضرت موسى(ع) اعتراض کرد. مى‏بایست از این مردم اجرتى را براى کار خویش طلب مى‏کردى.[3]

حضرت خضر(ع) گفت؛ دیگر هنگام جدایى من و تو فرا رسید. بزودى تو را از حقیقت آن چه در موردش شکیبایى نورزیدى، آگاه خواهم ساخت.[4]

[1] سوره کهف- آیات 75 تا 79. أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً. قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً.

[2] سوره کهف- آیات 75 تا 79. فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما.

[3] سوره کهف- آیات 75 تا 79. لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً.

[4] سوره کهف- آیات 75 تا 79. هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً.

خضر(ع) پاسخ می دهد

حضرت خضر(ع) گفت؛ ... کشتى برای تهیدستانى بود که با آن در دریا کار مى‏کردند. پادشاهى ستم گر در آن جا هر کشتى که سالم باشد، آن را به زور مى‏ستاند. سوراخ کردن کشتى آن را از دسترس پادشاه ستم گر خارج ساختم.[1]

حضرت خضر(ع) گفت؛ ... آن پسر، پدر و مادرى مؤمن و صالح داشت. من در چهره‏اش خواندم به زودى کافر خواهد شد. با تاثیر روحى بر پدر و مادرش،آن ها را نیز به کفر و سرکشى خواهد کشانید. خواستم خداوند فرزند شایسته‏ترى را از نظر ایمان و نیکو کارى به آن ها ببخشاید. همین گونه شد. خداوند بارى تعالى دخترى را به آن ها هدیه کرد. از نسل او 70پیامبر در میان بنى اسرائیل براى راهنمایى مردم مبعوث گردید.[2]

حضرت خضر(ع) گفت؛ ... آن دیوار که تعمیرش کردم، متعلق به دو یتیم مى‏باشد. پدرشان مرد. او مرد صالحى بود. در زیر آن دیوار گنجى وجود دارد. آن گنج بخشایشى از جانب پروردگار است. خداوند خواست تا زمان رشد آن دو کودک یتیم، دیوار پا بر جا بماند، تا آن ها گنج خود را که از آن جا بیرون بیاورند. این ها حقیقت ماجراهایى بود که تو در برابرش صبر و شکیبایى نورزیدى.[3]

[1] سوره کهف- آیات 75 تا 79. أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً.

[2] سوره کهف- آیات 80 تا 82. وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً  فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً.

[3] سوره کهف- آیات 80 تا 82. وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً

منابع:

تفسیر نمونه،‌ ج 13.

تفسیر المیزان،‌ علامه طابطبائی،‌ ج 13.

داستان پیامبران یا قصه‏هاى قرآن از آدم تا خاتم‏ /نویسنده: یوسف عزیزى‏ /موضوع: تاریخ انبیاء /تعداد جلد: 1 /انتشارات هاد /چاپ: تهران‏ /سال چاپ: 1380 ش‏ /نوبت چاپ: اول‏ /صص؛ 424 –۴۱۹

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد