سلمان فارسی
نام: روزبه
لقب: فارسی، محمدی
کنیه: ابوعبدالله
نام پدر: بدخشان
مدت عمر: (به روایتی) 250 سال
تاریخ وفات: سال 36 هجری قمری
محل دفن: مدائن
تعداد فرزندان: (به روایتی) چهار فرزند
مختصری از زندگینامه سلمان فارسی
سلمان فارسی فرزند بدخشان بود. نام اصلی او روزبه و کنیهاش ابوعبدالله است. بعد از اسلام آوردن وی، پیامبراکرم(ص) به او فرمود:
نام خود را از امروز به بعد سلمان بگذار و لذا او به همین نام سلمان، معروف و مشهورتر است. او یکی از معّمرترین و از زهّاد دوران خود بوده و در علم و دانش سرآمد اهل زمان به حساب میآمد، چنانکه در بسیاری از روایات نقل شده که سلمان علوم پیشینیان و آیندگان را میداند و در راه اسلام رنج فراوان برد. او پس از دوران کودکی سالیان درازی در جستجو و طلب دین حق بوده است تا اینکه در قبا هنگام ورود پیامبر(ص) به مدینه، اسلام آورد. گروهی زادگاه سلمان را قریة جی از رامهرمز شیراز میدانند و گروهی دیگر معتقدند که او اهل جی اصفهان بوده است و ممکن است هر دو قول صحیح باشد، زیرا از خود او نقل شده است که: در رامهرمز بدنیا آمدم و پدرم اهل اصفهان بود ....
عدهای نیز نسبت سلمان را به کازرون دادهاند. دربارة تعداد فرزندان و مدّت عمر وی نوشتهاند:
سلمان سه دختر داشته است که یکی در اصفهان و دو تا در مصر زندگی میکردند و بعضی هم گفتهاند که او پسری به نام عبدالله داشته است و لذا کنیة سلمان ابوعبدالله بود.
تاریخ تولد سلمان، به درستی روشن نیست و مورخان سن او را از 200، 250، 300، تا 350 و برخی هم بیش از 400 سال ذکر کردهاند. بعضی نیز سن او را آنقدر بالا بردهآند که میگویند سلمان خود حضرت عیسی(ع) یا وصیّ او را درک کرده است. به هر حال بر طبق گفتههای مختلف، 250 سال مورد اتفاق است.
سلمان فارسی سرانجام در سال 36 هجری قمری در مدائن وفات یافت و آستانة او هماکنون در نزدیکی ایوان مدائن در غرب دجله واقع است.
اسلام آوردن سلمان فارسی
سلمان و خانوادهاش که مردمی ثروتمند بودند، به کشاورزی اشتغال داشتند. سلمان نمونة کاملی از معنویت، اخلاق و نجابت بود. اگر چه پدرش(بدخشان) سعی میکرد در هر فرصتی آئین آتشپرستی را به سلمان تعلیم دهد امّا او وقتی بطور دقیق پیرامون این کیش میاندیشید نمیتوانست آن را بپذیرد، لذا هرگاه جای خلوتی مییافت در اندیشه فرو میرفت و در جهان اطراف خود به تفکر میپرداخت. او بعدها به آئین مسیحیان گرایش پیداکرد و با وجود مخالفت پدرش نزد کشیشی رفت و مشغول عبادت گردید. سلمان همچنان در آئین مسیحیت در شهرهای موصل، نصیبین و سپس عموریه بسر برد تا اینکه هنگام فوت کشیش شهر عموریه از او خواست کسی را معرفی کند که او به نزدش برود. کشیش گفت تو در عصری زندگی میکنی که بعثت پیامبری بر اساس آئین حق ابراهیم(ع) نزدیک است. آن پیامبر(ص) به سرزمینی هجرت میکند که دارای نخلستان است و بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده، اگر توانستی خود را به او برسان. از نشانههای آن پیامبر این است که از غذای صدقه نمیخورد ولی هدیه را قبول میکند و نیز میان دو کتف او نشانة نبوّت نقش بسته است. سلمان همراه قافلهای به قصد مدینه رهسپار شد امّا در بین راه او را به یک یهودی فروختند و او مدتی در وادیالقری بسر برد تا سرانجام یهودی دیگری او را خرید و با خود به مدینه برد و سلمان در مدینه در باغ خرمای آن شخص به کار پرداخت. پس از برانگیخته شدن پیامبر اسلام(ص) و سالهای چندی که از بعثت میگذشت، پیامبر(ص) به مدینه هجرت کردند و در قبا(میان طایفة بنی عمر و بن عوف) مستقر شدند، سلمان خود را به قبا و نزد پیامبر(ص) رساند و سرگذشت خود را با پیامبر(ص) درمیان گذاشت و در آنجا بود که اسلام آورد و به پیشنهاد پیامبر(ص) به طریق مکاتبه، با یاری مسلمین از قید بندگی آزاد گردید. او در جنگ خندق و سایر جنگها نیز شرکت داشت.
سلمان جزء خانوادة رسالت
سلمان دست پروردة اسلام است و اختصاص به قوم و قبیلة خاصی ندارد. هنگام کندن خندق در جنگ احزاب، انصار میگفتند سلمان از ماست چون جزء مهاجران از مکه نبوده است و مهاجران میگفتند او از ماست چون اهل مدینه نبوده است و پیامبر(ص) با شنیدن این سخنان، آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: سلمان، از ما اهلبیت(ع) است.
سلمان بیش از اینکه به نژاد عرب یا عجم وابسته باشد به اسلام منتسب است و از این رو به سلمان محمّدی معروف گشت. سلمان از کسانی است که پیامبر(ص) با او قرارداد بهشت بسته است. دربارة او نوشتهاند که خداوند سلمان را دوست دارد و با خشمناک شدنش، خشمگین میشود. او جزء خانوادة رسالت و از پرورشیافتگان خانة وحی محسوب میشد و درتمام لحظات از حضور پیامبر(ص) و امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) بهرههای معنوی میبرد. از جملة فیضهایی که سلمان از حضرت زهرا(س) آموخته بود، دعای نور است که حضرت زهرا(س) از پدرش – رسول خدا(ص) – فراگرفته بود و هر صبح و شام میخواند و آن را به سلمان هم آموخت.
فضایل و معارف علمی سلمان
سلمان به عنوان یک مسلمان وارسته، ارزشهای متعالی و فضایل گوناگونی را در جود خویش جمع کردهبود. پیامبر(ص) فرمودهاست: اگر دین در ثریّا بود، سلمان به آن دسترسی پیدا میکرد و این جمله، میزان تلاش این مرد را در راه حقجویی میرساند. در میان صحابة پیامبر(ص) کسی در علم و دانش به پای سلمان نرسیده است. او در عمر طولانی خود به صورت مداوم در راه کسب آگاهی و معرفت میکوشید و به همین منظور هم سالیانی دراز در خدمت رجال بزرگ مسیحیت بود و پس از مسلمان شدن هم، از یاران ویژة پیامبر(ص) محسوب میشد و در اوقات خاصّی با آن حضرت خلوت میکرد و کسب علم مینمود و بیجهت نیست که در روایات او را نظیر لقمان حکیم دانستهاند.
امام صادق(ع) درباره او میفرماید: در اسلام، مردی همچون سلمان که فقیهتر از همة مردم باشد، آفریده نشده است. حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان معصوم(ع) نیز از سلمان به عنوان دانا به علوم گذشتگان و آیندگان یاد کردهاند. هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) احوال یاران رسول خدا(ص) را بیان میکند، چون به نام سلمان میرسد، میفرماید: سلمان از ما اهلبیت(ع) است، شما همانند سلمان را کجا مییابید؟ او همچون لقمان حکیم است و علم اول و آخر را میداند، سلمان دریای بیکران است .... در یک شرفیابی که سلمان به حضور پیامبر(ص) رسید، ضمن تکریم و احترامی که پیامبر(ص) از او کرد، او را کنار خود نشاند و ستود. جابربن عبدالله انصاری از رسول خدا(ص) دربارة سلمان پرسید و حضرت فرمود: سلمان دریای بیپایان دانش است، خدا دشمن میدارد کسی را که سلمان را دشمن بدارد و دوست میدارد کسی را که سلمان را دوست بدارد. در حدیث دیگری آمدهاست که: سلمان گنجینة پایانناپذیر حکمت و برهان است. دانش سلمان به معارف فکری منحصر نمیشد و آگاهیهای فنّی او هم در حدّ بالایی بود. در جنگ خندق، طرح کندن خندق را سلمان خدمت پیامبر(ص) پیشنهاد کرد و عملی نیز شد. همچنین در جنگ طائف، برای درهم کوبیدن قلعههای مشرکان، طرح ساختن منجنیق، از ابتکاراتی است که به سلمان نسبت داده شدهاست.
سلمان و حکومت مدائن
مدائن، یکی از شهرهای سرسبز و خرّم پایتخت ساسانیان در ایران بود که به دست مسلمانان فتح شد. خلیفة دوم، با مشورت حضرت علی(ع) سلمان را (پس از حذیقه بن یمان) حاکم مدائن قرار داد. شاید دلیل این انتخاب، همزبانی سلمان با مردم این شهر بود و مردم پارسی زبان آنجا، با یک حاکم ایرانی الاصل بهتر میتوانستند کار کنند و نام سلمان برای ایرانیان، تا اندازهای آشنا بود. وقتی خبر یافتند که سلمان به حکمرانی مدائن منصوب شده و قرار است به آن دیار بیایند، برای استقبال از والی جدید در بیرون شهر تجمّع کردند. ناگهان پیرمردی را دیدند که تنها بر مرکبی سوار است و بسوی آنان میآید، مردم چون او را نمیشناختند پرسیدند آیا صحابی پیامبر(ص) و امیر و حاکم جدید مدائن را در راه ندیدی؟ او گفت: امیر و حاکم را ندیدم اما اگر سلمان را میخواهید من هستم. اینچنین ساده و بیآلایش وارد شهر شد و حکومت مدائن را به دست گذفت و بر دلها حکومت کرد.
سلمان در ایام حکومت خود، بیتالمال را صرف مردم میکرد و حتی حقوق شخصی خویش را نیز به نفع جامعه و نیازمندان خرج میکرد. زندگی ساده و روش مردمی سلمان، بر محبوبیّت او میافزود و اینگونه رفتار، طبیعتاً انتقادی غیر مستقیم از شیوة کسانی بود که در حکومت، به سود شخصی میاندیشیدند و در سایة امکانات به دست آمده از بیتالمال، به وضح خود سروسامان بخشیده و زندگی راحتی برای خود فراهم میکردند. سلمان در ایام حاکمیّت، هرگز به واسطة قدرت و ریاست از مسیر تواضع و حقگرایی دور نشد و فراموش نمیکرد که همیشه عبد و بندة خداست.
وفات سلمان
یکی از خصوصیات انسانهای کامل و اولیای مقرّب درگاه خداوند، این است که گاهی از حوادث غیبی مطلع میشوند و از نزدیک شدن زمان مرگ خویش با خبر میگردند. سلمان، یکی از این چهرهها است.
وقتی سلمان در مدائن مریض شد، روز به روز بیماریش شدّت مییافت و کمکم یقین پیدا میکرد که فرصتهای آخر زندگیش را میگذراند. و باید آمادة هجرت بزرگ به سوی پروردگارش باشد. درآخرین لحظات و در آستانة جدایی جان از تن، شخصی به عیادتش آمد و از سلمان پرسید: چرا گریه میکنی؟ در صورتی که پیامبر(ص) هنگام وفات، از تو راضی بود! سلمان جواب داد: به خدا سوگند گریهام از ترس مرگ یا طمع به دنیا نیست بلکه به خاطر توصیة پیامبر(ص) است که میفرمود: باید نصیب هریک از شما از دنیا، همچون ره توشة یک مسافر باشد. اینک من در حالی از دنیا میروم که در اطرافم این همه وسایل است در حالی که در کنارش فقط آفتابهای بود و کاسهای.
زاذان که آن هنگام در خدمت سلمان بود پرسید: چه کسی شما را غسل میدهد؟ سلمان گفت: همان کسی که پیامبر(ص) را غسل داد: زاذان با تعجب گفت: اما او در مدینه است و شما در مدائن، چگونه ممکن است شما را غسل دهد؟ سلمان پاسخ داد: همین که چانهام را بستی، صدای پای او را میشنوی، رسول خدا(ص) مرا از این امر آگاه کرده است ....
زاذان میگوید: همین که روح پاک سلمان از این جهان رخت بربست و چانهاش را بستم، جلو درب خانه آمدم و دیدم حضرت علی(ع) و قنبر از اسب پیاده شدند. حضرت پرسید: سلمان وفات کرد؟ گفتم: آری... . حضرت علی(ع) روپوش را از روی سلمان که لبخندی به چهرهاش نقش بسته بود، برداشت و گفت: خوشا به حالت! ای اباعبدالله(کنیة سلمان) هنگامی که به حضور پیامبر(ص) رسیدی به او بگو که با من چه کردند... سپس حضرت علی(ع)، سلمان را آمادة دفن نمود و پس از تکفین، با تکبیری بلند بر او نماز خواند.