ایل
در گذشته، میان دو اصطلاح ایل و عشایر تمایزی قائل نبودند و این دو را مترداف با یکدیگر و برای معرفی گروهی از مردم کوچندة شبانکارة چادرنشین به کار میبردند؛ اما امروزه در مردم شناسی و جامعه شناسی، ایل و عشایر، دو مفهوم متفاوت به کار میروند. در برخی از متنهای تاریخی ایران، ایل به مفهوم جامعه اسکان نیافته و چادرنشین، شناسانده شده است فسایی دو اصطلاح ایل و طایفه را از یکدیگر متمایز میکند و ایل را به مردمی که در تمام سال در بیابانها، در چادرهای سیاه زندگانی میکنند و از گرمسیرات به سردسیرات جابه جا میشوند، اطلاق میکند. و طایفه را برای مردمی که کوچ نمیکنند، و از تیرههای ایلات نیستند و در سیاه چادر یا در دهات زندگی میکنند، به کار میبرد؛ اما همو در جایی دیگر برعکس، برخی از گروههای کوچنده مانند «بهاءالدینی» در ناحیه صیصکان، و «سادات میرسالار» درناحیه بهمئی کهکیلویه را که کوچ و ییلاق و قشلاق میکنند، طایفه مینامد. گفتنی است که تاریخ نگاران ایرانی از دوره صفوی به این سو، گه گاه طایفه را به جای ایل، برای معرفی جماعت کوچنده به کار بردهاند. برخی از مردم شناسان ایران برای تمایز میان جامعه ایلی و جامعههای دیگر، ملاکها و ضابطههایی را پیشنهاد کردهاند. از آن جملهاند: وجود ساختار ایلی، یعنی رده بندی تیره و طایفه و جز آن در ایل؛ باور اعضای ایل به تعلقشان به یکی از ردههای این ساختار؛ و داشتن سرزمین مشترک با محدوده معین. دیگر مردم شناس فرانسوی، این ضابطهها را ملاک تشخیص جامعه ایلی دانسته است: 1. نظام خویشاوندی منسجم و نیرومندی که مسائل و معضلات ایل بر اساس قوانین برآمده از آن نظام، در درون ایل حل و فصل میشود؛ 2. سازمان اجتماعی و اداری هرمی شکل شاخهای مبتنی بر نظام خویشاوندی؛ 3. شیوه معیشتی ویژهای که بیشتر بر نگاهداری و پرورش دام استوار است (زراعت در جامعه ایلی در درجه دوم اهمیت قرار دارد و تولید صنایع دستی از نوع ریندگی و بافندگی اشتغال جنبی مردم ایل است)؛ 4. شیوه زیست خاصی که به شکل کوچندگی و نیمه کوچندگی آشکار میگردد. برخی هم کوچندگی فصلی و تحرک از منزلی به منزل دیگر در قلمروی معین، و معاش مبتنی بر دامپروری را از شاخصههای مهم در شناخت جامعه ایلی میدانند و برای آن دسته از ایلها که زمانی کوچنده بودند و سپس یکجانشین شدند، و ضمن وحدت ایلی خود، از دامداری به کشاورزی روی آوردند، اصطلاح ایل به کار میبرند. ایل را واحدی سیاسی- اجتماعی، مرکب از شماری طایفه متشکل از چند واحد پدر تبار نیز گفتهاند. برخی هم ایل را که مبانی آن در زندگی عشایری و سازمان اجتماعی قبیله نهفته است، پدید آورنده ساخت ویژهای از قدرت دانسته، بعد سیاسی جامعه عشایری، و تحقیق اتحادیههای سیاسی قبایل و طوایف عشایری را در سازمانی خاص به نام سازمان ایلی یاد کردهاند. ایل را به مفهوم یک واحد مستقل اجتماعی- فرهنگی نیز تعریف کردهاند که سازمان اجتماعی آن قبیلهای، روش زیست آن کوچ نشینی (کامل یا نیمه)، و شیوه معیشت آن بیشتر دامداری است. ساختار اجتماعی ایل به منزله قبیله را، نظام عشیرهای مبتنی بر اتحاد چند عشیره شکل میدهد. هر عشیره از جماعتی ترکیب شده است که افراد آن بر اساس پیوندهای خونی متحد شده و یک واحد مستقل هم بسته را به وجود آوردهاند. با توجه به آنچه گذشت، میتوان گفت که ساختار اجتماعی و سیاسی، مهمترین عامل هویت دهنده به جامعه ایلی است. ایل ممکن است جامعهای عشایری، یا جامعهای ده نشین و کشاورز باشد که در صورت اخیر، گلههایش را چوپانان به چرا ببرند. از این رو ،جامعههای کوچ نشین شبان و جامعههای یکجانشین کشاورز تا زمانی که سازمان اجتماعی- سیاسی خود را حفظ کرده باشند، ایل به شمار میروند.
طبقه بندی ایلها
جامعههای ایلی ایران از قومهای گوناگون، با فرهنگها و زبانهای متفاوت برآمده، و در سازمانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی منسجمی سامان یافتهاند. هر یک از جامعههای ایلی دارای ویژگیهای قومی و فرهنگی و زبانی مخصوص به خود است. در اسناد تاریخی و رسمی، و در برخی از نوشتههای تحقیقی و قومنگاریهای اخیر، گروههای ایلی- عشایری ایران بر مبنای خاستگاه قومی- زبانی طبقه بندی شدهاند. مستوفی قدیمترین طبقهبندی از ایلات را در دوره صفوی در فهرستی از آمار مالی و نظامی ایران در 1128ق/1716م به دست داده است. بنابراین طبقه بندی، ایلات به دو گروه بزرگ ایرانی و غیر ایرانی تقسیم شده، و فهرست ایلات و طایفههای وابسته به هر یک از این دو گروه، بنابر توزیع جغرافیایی آنها، نام برده شده است. وی گروه «ایرانی الاصل» راکه با طایفههای دیگر نیامیخته بودند، در 6 فرقه یا طایفه «صحرانشین» طبقه بندی کرده، و نوشته است که این گروه در کوهها، و بزرگانشان گاه در شهرها زندگی میکنند، این 6 فرقه اینهاست: 1. لرها که 1118 جماعتند و در 4 طایفه بزرگ فیلی، لک وزند، بختیاری و ممیسنی (ممسنی) با یکدیگر در آمیختهاند؛ 2. گروس، کلهر و مکری؛ 3. کردهای خراسان که طوایف بزرگ زعفرانلو، سعدانلو، کوانلو (ظاهرا قوانلو) و دوانلو رادر برمیگیرد؛ 4. جلایر خراسان؛ 5. قرائی؛ 6. جلایی، همو گروه «ایلات بیرونی» یا غیر ایرانی را که از سرزمینهای دیگر به ایران آمده بودند، به دو فرقه عرب و ترک تقسیم کرده است: ترکها را 6 طایفه نوشته است: 1. افشار(شاملو، قرخلو و سروانلو)، بیات و دنبلی؛ 2. قاجار و قجر؛ 3. شقاقی؛ 4. زنگنه؛ .5. قراگوزلو؛ 6. شاه شیون (شاه سون). فرقه عرب را هم به 6 طایفه چعب (کعب)، عرب حویضه (حوزه، هویزه)، عرب فارس، عرب میش مست خراسان، عرب زنگویی و عرب عمری تقسیم کرده است. ماری شیل ایلهای ایران را به 3 گروه نژادی ترک، لک و عرب جای میدهد. ایلهای ترک را از بازماندگان مهاجمان قبایل ترک ترکستان، لکها را از گروههای هم تبار ایرانی اصیل، و عربهای کرانههای خلیج فارس را از نسل اعراب ساکن در سواحل مقابل خلیج، و ایلهای عرب پراکنده در ایران را منشعب از مهاجمان و فاتحان عرب دانستهاند. وی لرها و بختیاریها را از لکها، و کردها را هم از اعضای خانواده ایرانی، و وابسته به لکها، و هر دو را از نژاد فرس قدیم میداند. همو فهرستی از ایلات و عشایر ایران بر حسب پراکندگی جغرافیایی آنها باذکر خاستگاههای قومی و زبانی، و شمار چادر یا خانوار آنها به دست میدهد. لمتن ایلهای کوچنده و نیمه کوچنده ایران در دوره اسلامی را در 3 گروه بزرگ عرب، ترکمن و ترک، و ایلهایی که عرب و ترک نیستند، ردهبندی کرده، و ایلهای وابسته به قوهای کرد، لر، بلوچ و جیل (گیل) را که پیش از حمله اعراب در ایران میزیستهاند، از گروه سوم دانسته است. طبقه بندی دیگری نیز از ایلات بر حسب اقوام و بر اساس وضع کنونی آنها صورت گرفته، و از خاستگاه تاریخی آنها که محل طبقه بندی مرود نظر بوده، صرف نظر شده است. ایلات را همچنین بر مبنای زبان رایج میان آنها به 6 گره قومی ترکمنها، ترکها، کردها و لرها، عربها و بلوچها تقسیم کردهاند و ایلات و عشایر وابسته به هر یک از این گروههای قومی- زبانی را در حوزههای جغرافیایی مختلف سرزمین ایران نام بردهاند؛ نیز ایلات را بر پایه پیشینه تاریخی و پارهای ویژگیهای قومی- زبانی و فرهنگی- اجتماعی را در 5 گروه بزرگ آوردهاند: 1. ایلات کرد و لر که سایقه تاریخی آنها همزمان با مهاجرت آریاییها به ایران است؛ 2. ایلات ترک، با پیشینه تاریخی کهن، مانند ایلات قشقایی، شاهسون و افشار؛ 3. ایلات و طوایف بلوچ و سیستانی؛ 4. ترکمنها؛ 5. عشایر عرب زبان و چند گروه فارسی یا ترک زبان پراکنده در کرمان، خراسان و ایران مرکزی. کمیسیون ملی یونسکو در ایران، صورت پراکندی جغرافیایی ایلها و طایفههای ایران را برحسب استان در جدولهایی در کتاب ایرانشهر آورده است. در این جدولها در برابر نام هر ایل، نام طایفههای آن، کیفیت زندگی، محل ییلاق و قشلاق، وضع گلهداری، صنایع، و اعتقادات مردم آنها آمده است. مرکز آمار ایران نیز صورتی از ایلهای کوچنده (عشایر) و طایفههای مستقل کوچنده ایران در 1377 ش را بر حسب توزیع جغرافیایی آنها در استانهای مختلف کشور با ذکر نام هر ایل و طایفه و محل ییلاق و قشلاق و شمار خانوار و جمعیت آنها به دست داده است. طبقه بندی ایلات و عشایر بر بنیاد ویژگیهای قومی و زبانی را نمیتوان یک طبقهبندی دقیق علمی در مطالعات مردم شناسی دانست، زیرا ایلها و طایفههایی هستند که هر یک از گروهها و دودمانهای قومی - زبانی گوناگون آنها باهم آمیخته، و یک ایل یا طایفه را، با سازمان اجتماعی و سیاسی واحدی تشکیل دادهاند. نمونه بارز این دسته از ایلها، ایل بزرگ قشقایی است. اگرچه منشاء قومی گروههای اصلی تشکیل دهنده این ایل، به اقوام ترک زبان مهاجر به ایران باز میگردد، اما در ایران (در منطقه فارس) با گروههای دیگری از اقوام غیر ترک زبان درآمیختند و سازمان ایلی قشقایی را پدید آوردند. وجه دیگر طبقهبندی که شیوهای تازه در طبقهبندی جامعههای ایلی و عشایری در پژوهشهای قومنگاری است. طبقه بندی بر اساس همبستگی یا ساختار اجتماعی- سیاسی ایلات است. بنابراین طبقه بندی، یک دسته اتحادهای ایلی و یا بزرگ ایلهایی بودند که ساختاری متمرکز و پرقدرت داشتند و دودمانهای متعلق به سران، آنها را رهبری میکردند. قدیمترین این دسته ایلها، آققویونلو و قرهقویونلو در سده 9ق، سپس قزلباش و نیز ایلهای بزرگ دیگری بودند که از سده 10 تا 12ق دودمانهای را بنیان نهادند که با حکمرانان وقت مبارزه میکردند. اتحادهای ایلی بختیاری و قشقایی نمونههای دیگری از این دسته گروههای ایلی در سدههای 13و14ق بودند. سران این ایلها، صاحب قدرت و ثروت از جمله دام، زمین کشاورزی و خانههایی در شهرهای مهم تجاری بودند. افزون بر آن، از محل جمعآوری مالیات و کمکهای از محل جمع آوری مالیات و کمکهای دولت و دیگران، و برخی از آنها، مانند سران بختیاری، از راه حق امتیاز نفت در آغاز سده 20 م، درآمدهایی داشتند. دسته دوم ایلهایی بودند که ساختار سیامی متمرکز محلی با رهبری که قدرت تر داشتند، مانند شاهبونها و قره داغهای آذربایجان، کردهای غرب ایران و خراسان، بویراحمد، ممسنی و لرهای زاگرس مرکزی، ایلات خمسه فارسی و گروههای ایلی بلوچ در جنوب شرقی ایران این دسته ایلهها معمولاً با دولتها، فقط در سطح منطقه تماس داشتند و گه گاه به لحاظ سیاسی در کنار اتحادهای ایلی قرار میگرفتند و بر آنهای تهدیدی بزرگ به شمار میرفتند. دسته سوم ،ایلیهایی که ساختار سیاسی متمرکز نداشتند و به صورت پراکنده و بدون رهبری برجسته و مشخص، سازمان یافته بودند. معروفترین ایلها از این گروه، ترکمنهای یموت گرگان بودند که از چند طایفه نیرومند تشکیل میشدند. این گروههای ایلی به سبب پراکنده بودن و داشتن سازمان سیاسی غیر متمرکز بیش از ایلهای دیگر میتوانستند در برابر حکومتها ایستادگی کنند. گروههای ایلی کوچکتر و ضعیفتری نیز بودند که معمولا از برابر دید حکومتهای مرکزی و تاریخ نگاران، دور مانده بودند. سنگسریهای کوهستانی البرز، کماچیها و طایفههای دیگر کرمان نمونهای از این دسته ایلها به شمار میرفتند(2). سیاست وعشایر نویسنده :علیرضا گودرزی بیشتر سلسلههای قبل از پهلوی همانند: هخامنشیان، ساسانیان، غزنویان، سلجوقیان،خوارزمشاهیان و غیره بنا برساخت قبیلهای که داشتند,در تمام عرصههای مختلف از سیاستی پیروی می کردندکه در جهت تقویت ایلات وعشایر وافزایش نقش آنها در کارکردهای اجتماعی,سیاسی و اقتصادی جامعه بود.زیبا کلام می نویسد: «نگاهی دقیق تر به تاریخ ایران نشان دهنده این واقعیت است که بخش عمدهای از آن عبارت است از آمدن و رفتن صحرا نشینان در قالب حکومتها ی مختلف.»[1] ایلات وعشایر در طول تاریخ پر فراز ونشیب ایران قوای دفاعی کشور را در برابر دشمن تأمین کرده,وقدرت جنگندگی ورزمندگی خویش را در اختیار شاهان وحکمرانان قرار میدادند.آنها علاوه بر اهمیت سیاسی و نظامی از جنبههای اقتصادی نیز دارای کارکردهای ویژهای بودند. از آنجا که اقصاد جامعه ایران,اقتصادی برپایه دامپروری وکشاورزی بود,عشایر از این رهگذر نقش اساسی ومهمی را دارا بودند. حکومتهای قبل ازپهلوی ,به مانند یک ایل بزرگ بودند که از ایلات وطوایف مختلفی تشکیل یک حکومت ایلیاتی داده بودند با این تفاوت که تنها یک دیوان سالاری نه چندان گسترده به اداره امورات سیاسی ،اجتماعی و اقتصادی کشور می پرداخت.در واقع شاه مملکت همان ایلخان ایل مسلط برسایر ایلات کشور بود .شاه با استفاده از اختیاراتی که یا به دست آورده یا به تفویض شده بود,خواسته یا ناخواسته از توانمندیهای سایر ایلات استفادههای لازم را می برد.در این روزگار,قشون منظم ودایمی در کشور موجود نبوده و هرگاه جنگی پیش می آمد هر ایل وطایفهای باید سهمیه قوایی که برای آنها در نظر گرفته ملآشد، به مرکز می فرستادند. این مسئله گاه باعث مشکلاتی در سطح کشورمی شد .زیرا برخی از ایلات درفرستادن قشون سهل انگاری می کردندویا اینکه نیروبه مرکز نمی فرستادندکه این خود مشکل بزرگی محسوب می گردید. از قرن نوزدهم به بعد ,سیاستهای استعماری دول بیگانهای همانند انگلیس وروسیه,با قدرت هر چه تمام تر در ایران به اجرا در می آمد.متأسفانه همزمان با نفوذ گسترده عــمال بیگانه به داخل کشور سلسلهای در ایران حکومت می کرد که بنا به گفته اکثر مورخین یکی از بی لیاقت ترین سلسلههای حکومت گر در ایران بوده است .سلسله قاجاریه,دارای شاهانی بی کفایت ونا لایق بود که با سیاستهای غلط خود، ایران را به نابودی کشانده ودست بیگانگان را در امورات کشور بازتر کردند. روسهابه پیروی از سیاست گسترش ارضی و دسترسی به آبهای گرم «پطر کبیر» طی جنگهای متعددی که با قاجارها در دوره فتحعلیشاه انجام دادند ,توانستند به دلیل توان نظامی برتر , قسمتهای مهمی از خاک کشور را در شمال ضمیمه خاک خود کنند .آنها در نظر داشتند سراسر ایران را تصرف کنند ولی سیاست رقابت بین آنها ودول قدرتمند دیگر برسر ایران مانع از آن شد که به این هدف خویش جامه عمل بپوشند. از طرفی انگلیس یا همان بریتانیای کبیر ,از اوایل قرن نوزدهم به اهمیت استراتژیکی ایران در حفظ مستعمرات غنی آنها درهندوستان پی برده بودند.نفوذ این کشور استعماری آهسته اما گسترده بود آنهاکه از هر بهانهای برای رسیدن به خواستههای خویش استفاده می کردند ,ایلات وطوایف را گزیــنه خوبی تشخیص دادند واز آنها به عنوان اهرم فشاری علیه شاهـــان نالایق قاجــار ســـود می بردند.عُمال انگلیس باسیاست پخش کردن اسلحه در بین ایلات ,وبه شورش وادار کردن آنها به شاهان قاجاری می فهماندند که حکومت کردن در ایران بدون کمک آنها میسر نیست .شاهان قاجاری نیز که اتکایی در میان مردم نداشتند برای حفظ تاج وتخت ایران آنچه را که بیگانگان می خواستند از امتیازات گسترده گرفته تا قراردادهای ننگین دریغ نمی کردند .باید یادآور شویم که برخی ایلات نیز برای رسیدن به نان ونوایی در جهت خواستههای بیگانگان گام بر می داشتند, که این جای تأسف دارد .این سیاست دولت انگلیس همچنان ادامه یافت تا اینکه در سال 1917م انقلاب کمونیستی در روسیه به حکومت تزارها پایان داد وخطر نفوذ کمونیسم برای کشورهای جهان سوم, خصوصاً ایران که در همسایگی دیوار به دیوار آن واقع بود جدی تلقی گردید.این تحولات سیاسی در روسیه بریتانیای استعمار گر را به تغییر سیاستهای همیشگی خود در ارتباط با کشورهایی که احتمال نفوذ کمونیسم در آنها بیشتر محسوس بود, وادارنمود.آنها پیش از این می خواستند در ایران دولتی ضعیف وجود داشته باشد تا بتوانند به اهداف خود دست یازند اما اکنون ,نیازمند دولتی مقتدر بودند که بتواند در برابر نفوذ کمونیسم مقاومت از خویش نشان داده واز منافع آنها در منطقه حمایت نمایند.این سیاست بعدها در ایران به «تمرکز قدرت»[2] موسوم گردید. با اجرای این سیاست ,ایرانی که تقریباً 10الی 15 سال تجربه حکومت قانونی ومشروطه را پشت سرگذارده بود دوباره در کام دیکتاتوری مستبدی به نام رضا خان فرو رفت.او که خودکامهای بود با دست انگلیسیها بر سر کار آمد وتا هنگامی که در شهریور 1320ه.ش به وسیله آنان از ایران اخراج گردید آلت دستی بیش نبود.[3]هر چند گاه گاهی در برابر خواستههای آنها مقاومتی از خویش نشان داد،اما زودگذر و احساسی بود. رضا خان در طول بیست سال تکیه بر مسند قدرت چه به عنوان وزیر جنگ ,چه نخست وزیر وچه پادشاهی ایران «با 7,000قزاق و12,000 ژاندارم، ارتش 40,000 نفری جدیدی مرکب از پنج لشکر تشکیل داد»[4] که ایلات وعشایر را با آن به نابودی کشاند. آبراهامیان می نویسد: «وی با این ارتش جدید یک رشته عملیات موفقیت آمیز علیه قبایل وطوایف شورشی انجام داد.در سال1301علیه کُردهای آذربایجان غربی,شاهسونهای آذر بایجان شرقی و کهکیلویههای فـــــارس,در سال 1302علیه کُردهای سنجابی کرمانشاه,در سال 1303علیه بلوچهای جنوب شرقی و لُرهای جنوب غربی ودر سال 1304علیه ترکمنهای مازندرانی ,کُردهای خراسانی و اعراب طرفدار شیخ خزعل در محمره.»[5] رضاخان این سیاست رانیز در ایل کلهر به اجرا درآورد. هنگامی که رضاخان شروع به قدرت گیری نمود سلیمان خان امیر اعظم پسر داودخان سردار مظفر که در جنگ با قوای دولتی به سرکردگی عبدالحسین میرزا فرمانفرما کشته شده بود به جای پدر از طرف فرمانفرما به ریاســـت ایل برگزیده شد. به گفته معمرین در یکی از ســـفرهای احمد شاه که ملآخواست از طریق کرمانشاه (حوزه ایل کلهر)به عتبات واز آنجا به اروپا برود رضاخان نیز جزء همراهان او بود ,سلیمان خان که از نیات پلید رضاخان آگاهی داشت[6] درهنگام دیدار با احمد شاه از او خواست تا اجازه دهد که سردار سپه را دستگیر نماید ولی احمد شاه موافقت نکرد[7].این قضیه تا بــرگشت رضاخان بعداز بدرقه احمد شاه مسکوت ماند.سلیمان خان تصمیم گرفت رضاخان را در برگشت توقیف نماید.به همین خاطر،گروهی از سواران کلهر را در گردنه پاطاق در کمین او گذاشت . اما دیری نگذشت که این جریان توسط علی آقا خان اعظمی از مشاورین سلیمان خان,به اطلاع رضاخان رسید .او نیز از را ه فرعی خود را به همدان رساند[8]واز آنجا سلیمان خان کلهر را تلگرافی تهدید نمود.از همین زمان رضاخان در فکر ضربه زدن به ایل کلهر بود اما این فرصت تا سال 1304که او به پادشاهی ایران انتخاب شد دست نداد.ولی در این زمان سه سال از مرگ سلیمان خان که به دست برادرزاده خود ,پاشاه خان بر سر اخـــتلافات درون ایلی به قتــل رسیده بود, ملآگذشت .و عباس خان قبادیان برادر پاشاه خان ریاست ایل کلهر را بر عهده داشت. رضا شاه, عباس خان قبادیان را به تهران فرا خواندکه تا سال 1320ه.ش در تهران تحت الحفظ بود سایر بازماندگان داودخان نیز به سرخس ,مشهد,شیراز وبجنورد تبعید شدند ونام «ایل کلهر»را نیز به «باوند پور»تغییر داد.اوعلی آقا خان اعظمی را به پاس خدمتی که به او کرده بود رئیس العشایر ایلات غرب نمود .اعظمی از این سال تا سال 1321ه.ش که به دست باجناق خود حاجی علی اکبر خان معرف به «هژبر»در منطقه حسن آباد حد فاصل کرمانشاه واسلام آباد به قتل رسید، ریاست ایل باوندپور (کلهر) را بر عهده داشت و ارتباط او ورضاشاه در نهایت اعتماد ودوستی برقرار بود .این اعتماد باعث شد که مأموران دولتی کمتر در منطقه نفوذ ایل کلهر قدرتی داشته باشند وبه همین خاطر شیرازه ایل از هم نپاشید.پس از خروج رضاشاه از ایران وکشته شدن علی آقا خان اعظمی که همزمان با جنگ بین الملل دوم بود,عباس خان قبادیان به میان ایل برگشت و ریاست ایل را مجدداً در دست گرفت.[9] بدین ترتیب عشایر وایلات که بزرگترین مانع تمرکز قدرت حکومت بودند،باضربات پی در پی شخصی که هیچ گونه پایگاه ایلی وعشایری نداشت ازپای در آمدند.او با سیاستهای تخته قاپو,خلع سلاح وقلع وقمع سران عشایر آخرین ضربات را برپیکره این قشر اجتماعی مُولد وارد ساخت که تا هنوز هم نتوانسته قد علم نماید. ----------------------------------------------- [1] صادق ,زیبا کلام. ما چگونه ما شدیم (ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران) .تهران:انتشارات روزنه,1374,ص86. [2] مسعود ,بهنود،دولتهای ایران از اسفند 1299تا1357 (از سید ضیاء تابختیار)،تهران:جاویدان,1370,ص87. همچنین .ن.ک به :حسین ,مکی ،تاریخ بیست ساله ایران،ج5،تهران :نشر ناشر,1362,ص435. [3] یحیی , دولت آبادی،حیات یحیی،تهران:انتشارات عطار وانتشارات فردوس,1371,ص249به بعد. [4] یرواند ,آبراهامیان،ایران بین دو انقلاب،ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی،تهران: نشر نی ,1378,ص149. [5] همان,ص149. [6] البته سلیمان خان این را نیز می دانست که رضاخان در جنگ سال 1330ه.ق با شصت تیر خود چه بلاهایی را بر سر ایل کلهر آورده بود(ن .ک.به: بهار , ملک الشعرا.تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران«انقراض قاجاریه».ج1.تهران:امیر کبیر,1371,ص72. [7] در مراجعت آخری شاه از اروپا ,که از بوشهر برگشته بود رؤسای قبایل جنوب نیز چنین پیشنهادی را به او داده بودند اما احمد شاه با پیشنهاد آنها موافقت نکرده بود.همچنین .ن.ک .به:حسین, مکی .زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه .تهران :امیر کبیر ,1370,ص212. [8] برخی میگویند که او لباس کارگری پوشیده به صورت ناشناس از منطقه ایل کلهر عبور کرده است. [9] عباس خان قبادیان سردار اقبال ,پسر جوانمیر خان ضرغام لشکر ,نوه داودخان کلهر از رجال سیاسی ایل کلهر بود , او در جنگ بین الملل اول با سواران ایل کلهر در کنگاور به قوای روسی حمله آورد وآنها را وادار به عقب نشینی کرد. ن.ک.به: یحیی ,دولت آبادی .حیات یحیی .ج3.تهران:انتشارات عطار و انتشارات فردوس,1371,ص319. بعدهادر رقابت نمایندگی مجلس شورای ملی توانست بر دکتر سنجابی پیروز شود و برای سه دوره متوالی یعنی دورههای 14و15و16 نمایندگی کرمانشاهان را به دست آورد.عاقبت عباس خان قبادیان آخرین رئیس العشایر ایل کلهر در یک تصادف ساختگی در تاریخ 6تیرماه 1334در خیابان شانزه لیزه فرانسه کشته شد .ن.ک.به: روزنامه کیهان,شماره3614,تاریخ شنبه 7 تیرماه 1334. ازاین سال به بعد دیگر کسی ریاست ایل را بر عهده نداشت وامورات ایل را کلانتــران وکدخداهای طوایف وتــیرهها تا اوایل انقلاب اســــلامی 1357به انجام می رساندند.
نقش معلم ها در جامعه عشایری
معلمان عشایری انسانهای فداکار و ایثارگری هستند که نوعاً به شغل و وظیفه خود ((عشق)) میورزند و آنرا یک وظیفه دینی و اخلاقی و ملی میدانند آنان خود را در سرنوشت دانش آموزان سهیم میدانند موفقیت دانش آموزان برایشان افتخار و عدم توفیق دانش آموزان برایشان مایه دلتنگی و سر شکستگی میباشد. از جمله انگیزههای این احساس و این گونه فداکاری ، رابطه خویشی و قومی معلمان با دانش آموزان است که به اقوام ، خویشان و بستگان خود خدمت میکنند. لذا در انجام وظیفه کوتاهی نمیکنند.اگر معلمی در غیر طایفه خود خدمت کند، احساس میکند که به جامعه خود ، جامعهای که یک نوع وابستگی و دلبستگی بدان دارد خدمت میکند، معلم عشایری حود را مسئول تمام سرنوشت دانش آموزان میداند و خود را تنها ناجی دانش آموزان از چنگال جهل و بیسوادی میداند زیرا پدر و مادر دانش آموزان عموماً بیسواد هستند و دائماً در حال مبارزه با زندگی و مرارتهای آن هستند تا بتوانند لقمه نانی برای فرزندانشان تهیه نمایند و چه بسا مایل هستند که فرزندانشان آنها را در مصاف با طبیعت خشن یاری داده و به دنبال گوسفند روانه شوند.همه این احساسها به علاوه دید مقدسی که معلم نسبت به شغل خود دارد از او در جامعه عشایری انسانی مسئول ، فداکار و انسان دوست که در مقابل همه محرومیت و سختیها ایستادگی میکند و چون شمع میسوزد تا مایه روشنی زندگی انسانهای دیگر شود حتی اگر کسی جز خدا ناظر بر اعمال او نباشد
تاریخ ایل قاراپاپاق
مردم قره پاپاق در مناطق میاندوآب، ملک کندی (ملکان)، صائین دژ، بناب، عجب شیر، مراغه، و هشترود پراکنده میشوند. مردم مناطق مذکور ابتداء آنان را به «خیل لار» ملقب کرده بودند، یعنی «خیل ها». خیلی از انسانهای در به در.
کلیه مزرعه ها، «خانه باغ»ها، ویرانهها همه پر از مردم آواره شده بود، آنانکه پیشه ای، از قبیل نجاری، بنائی، نعل بندی و... داشتند در پناه آنها جای گرفتند، کومهای نیمه خرابه به ایشان میدادند و آنها نیز ساکن میشدند. اما مردم بی حرفه و بی پناه راهی و چارهای نداشتند. کم کم موسم محصول فرا میرسید و میبایست کلبههای دشت و باغات راتخلیه کنند، ولی به کجا بروند؟ چه کنند؟
یک بار دولت اعانهای داد، اما بیش از هزینه یک هفته کفاف نبود، با اینکه مردم قره پاپاق در آن در به دری رضایت چندانی از مردم مناطق مذکور ندارند، باید گفت مردمان بومی نیز کمکهای فراوانی به آنان کردهاند، عیبی که مردمان بومی داشتند این بود که هرگز فکر نمیکردند این «خیل لار» تا دیروز مردمان ثروتمند و آقا بودهاند، رفتارشان تحقیرآمیز بوده است.
جرج کرزن «در ایران و قضیه ایران» قره پاپاق را در آن زمان، 3000 خانوار نوشته است مطابق رسم آن روز که نبیره با جد در یک خانواده زندگی میکرد، دست کم هر خانواده 10 نفر میشد که جمعاً به 30000 نفر بالغ میگردد، اینهمه مردم آن هم به صورت «خانواده» نه به صورت فرد و تک، تک، بار سنگینی برای مناطق مذکور بوده است و این در صورتی است که یقیناً میدانیم همه منابع غربی و استعماری، همیشه جمعیت عشایر کرد را افزون و جمعیت قره پاپاق را کمتر نوشتهاند.
یکی از خانهای سلدوز وضع را وخیم و حال بیچارگان ایل خویش را وخیم میبیند در یکی از مناطق مذکور، مرکزی تشکیل داده و مصیبت زدگان را به دور خود جمع میکند، میگوید ما نباید از گرسنگی بمیریم و دزدی هم نخواهیم کرد، اما روز روشن بمیزان لازم از مزارع و باغات ثروتمندان این ناحیه خواهیم خورد.
هر کسی از مقررات فوق تخطی میکرد، مثلاً چیزی از مزرعه شخصی فقیر بر میداشت مجازات میشد. جایز ندانستم نام خان مزبور را ببرم، او توانسته بود از مال ثروتمندان بزرگ آن منطقه جان دهها کودک را حفظ کند.
مقر خان یکی از باغات بزرگ «ناصر خان مقدم» ملقب به «سردار فاتح» بوده است، سردار مامور میفرستد و خان را به مراغه احضار مینماید. خان در وسط راه به درون خرابهای میرود و به مامور میگوید: بیا تو، تا پدرت را در بیاورم و آن سردار... را بگو خود بیاید تا با لشگر بیچارگان به حسابش برسم، تا اینجا با تو آمدم که جدی تر سخنم را به او برسانی.
بالاخره سردار توسط علمای مراغه از «حاج شیخ» میخواهد خان را نصیحت کند که اگر باغ چند هکتاری را تخلیه نمیکند لاقل باغبان را اجازه دهد تا به باغ رسیدگی کند تا از بین نرود.
حاج شیخ همراه یکی از علمای مراغه به باغ میرود، خان میگوید: باید میگذاشتید خود سردار میآمد حالا که شما آمدید تا چهار روز باغ را تخلیه میکنم، حاج شیخ میگوید: حرف من این است تنها باغبان را اجازه رسیدگی به باغ بدهید، موضوع تخلیه در میان نیست، خان میگوید نه، برای اینکه اینان بدانند ما «خیل لار» نیستیم به احترام شما باغ را تخلیه میکنم و سپس یواشکی ادامه میدهد: البته به آن باغ دیگر سردار.
محل زندگی بعضی از سران قاراپاپاق را به شرح زیر میدانیم:
خسرو خان امیر تومان (نیای خسروی ها) در تبریز، رشید السلطنه و افخم السلطنه نیای بوزچلوها و انتصاریها در محال «کورانلو» در روستاهای «صریح ـ یا ـ سریک» و «پییک»، ایلخانی خان نیای امیر فلاحها در «باری ـ بارو» حوالی بناب گوسفند داشته و دامداری میکرده، حسین آغا چاخرلو ـ پدر تیمور آغا (جد حسین آغای کنونی) در زنجان کنار جهان شاه خان ذوالفقاری زندگی میکرده پس از مدتی به کمک او میتواند به «خانیه» حوالی بناب برگردد و در نزدیکی ایل و تبار خود زندگی کند.
حاج شیخ: حاج شیخ عباسقلی رضوی نیای خاندان رضوی ـ ابتدا مدتی در «زواره» در خانه اهدائی «حاج میرزا آغا» از سادات معروف آنجا میماند، سپس در مراغه در محله معروف موسویان در خانه اهدائی حاج میرآغا موسوی، زندگی میکند، و امرار معاش وی از تدریس و سند نویسی بوده است.
مرحوم آقا شیخ محمد ولی رضوی ـ برادر حاج شیخ ـ در «قرهورن» میاندوآب ساکن میشود که به امور مربوط به روحانیت میپردازد، ابتدا اوضاع خوبی نداشته تا هنگامی که «یمین لشگر» یک مجتهد را همراه خود از تهران میآورد تا یک مسئله بغرنج ارثی را که مورد اختلاف سران «چاردولی» بوده و علمای مراغه و آن حوالی، بعضی بدلیل ترس مداخله نمیکردند و بعضی دیگر متهم به طرفداری یکی از طرفین دعوا میشدند.
شیخ محمد ولی نیز در مجلس حاضر میشود، هنگام بررسی مسئله مجتهد تهرانی فتوایش را میدهد، موقع نوشتن متن فتوا، شیخ محمد ولی اعتراض میکند و با استدلال ثابت میکند که نظر فقیه تهرانی نادرست است، هر چندی که نظر او باعث میشود طرفی که مورد توجه یمین لشکر بوده متضرر شود، یمین لشکر تصریح میکند چون شما به عنوان یک روحانی محلی، روحانی تهرانی را محکوم کردی افتخار میکنم. از آن پس شیخ بعنوان روحانی بزرگ به حل مراجعات مردم میپردازد.
از قافله ماندگان تعدادی از مردان قره پاپاق بطور جسته، گریخته در سلدوز مانده بودند، حال به چه علتی، ما نمیدانیم از جمله آنان حاج براتعلی همراه یک نفر در حسنلو و مرحوم «وهاب آغا» فرزند مرحوم شیخ الاسلام. روحانی بزرگواری که همراه قره پاپاق از ایروان آمده بود و از نژاد آنان بود ـ و حدود هفت، هشت نفری در روستاهای دیگر (البته بیماران و پیران ناتوان همه مانده و آماج گلوله اکراد شده بودند، افراد بالا توانائی لازم را داشتهاند) اکراد از همه آنها به عنوان بارکش استفاده کرده بودند و اموال غارتی را بر آنان بار میکردهاند.
اشغال سولدوز توسط عثمانیان
قره پاپاق از جهت امور خارج از محدوده ایلی خود آسوده بود، امور داخلی نیز بوسیله حکومت سختگیرانه و گاه دهشتناک حیدر خان که مقر او قریه راهدهنه بود اداره میگشت.
طبق گزارشات «دوست اوغلی میرزا علی» راهدهنه هم مقر حاکم و هم مقر «شیخ الاسلام»[16] بود، حیدر خان همه قضاوتهای شیخ را بی چون و چرا اجرا میکرد ولی گاهی با روحیه خانی قضاوت را نیز خودش میکرد، رویهمرفته مرد عدالتخواه و در مقایسه با سایر مجریان که در ولایات دیگر بودند منصفانه تر بوده است.
در زمان او که معروف به «خان حاکم» بود راهدهنه به محل امن کامل تبدیل شده بود و پس از مرگ او برای مدتی فاسدترین روستای سلدوز بوده است که «شیخ احد آقا» پسر شیخ الاسلام ناچار میشود از آنجا فرار کرده و به عراق برود به طوری که تا آخر عمرش به سلدوز مراجعت نکرده است.
عثمانیها در زمان نجفقلی خان و حیدر خان، سلدوز را اشغال میکنند. از این پس منابع سخن، افرادی هستند که یا در هنگام تهیه یادداشتهای اولیه این کتاب (از سال 43 تا 57) در قید حیات بودند و یا همین امروزه به زندگی مشغولند، البته آنچه از این اشخاص یاد داشت کرده ایم کلاً محدود به حوادث سلدوز میگردد و آنان از جریانات بین المللی که موجبات این حوادث شدهاند در مواقع تحلیل دور دست، بی اطلاع بودهاند.
در خلال فصول گذشته مکرراً سخن از «ادعای عثمانلو» بر منطقه «چهریق» در نواحی مرزی سلماس به میان آمد. در مقام تحلیل روشن است که ادعای مذکور در صورت تحقق، عثمانیان را عملاً از جنوب سلماس به ساحل دریاچه میرسانید نظر به وضعیت عشایری منطقه معنای این مسئله عبارت بود از اینکه از طرف سویوخ بلاغ (مهاباد)، نیز مرز عثمانی به دریاچه برسد، آنان در حقیقت علاوه بر سلدوز، ارومیه را نیز مدعی بودند و ساکن بودن عشایر [سنی] کرد در اطراف دریاچه آنان را در این مرام دلگرم میکرد تا روزی که عراق بخشی از خاک عثمانی بود وضعیت جغرافی انسانی و جغرافی طبیعی منطقه این جاذبه را برای عثمانیها داشت، موقعیت استراتژیکی سلدوز به دلیل این که مانند دالانی میان ارتفاعات مرزی و دریاچه است (و نقطه اتصال خاک اصلی عثمانلو و خاک فرعی آنها ـ عراق ـ بود و همین امروز نیز نقطه اتصال مرز سه کشور است) در طول تاریخ در نظر ارباب سیاست اهمیت آن را سخت بالا برده است. هنگامی که «بیگم خاتون»[17] همسر شاه اسماعیل از اسارت عثمانیها فرار میکند و چون مناطق خوی، گونی «شبستر و تسوج» و تبریز در اشغال سلطان سلیم بود، او از کنار باتلاقهای سلدوز گذشته و هنگامی که سلطان سلیم در شمال سهند جشن پیروزی گرفته بود خاتون بیگم جنوب سهند را در زیر پنجههای اسبش در نوردید و در نزدیک همدان (درگزین) خودش را به اردوی شاه رسانید.
هنگامی که روسها مرند، صوفیان و تبریز را گرفتند عباس میرزا در خوی بود و برای حضور در میعادگاه دهخوارگان (آذر شهر)، از کنارههای جنوبی نیزارهای سلدوز عبور کرده و به آنجا رفت تا با سران روس مذاکره نماید.
در جنگ جهانی اول روس و عثمانی برای اشغال جنوب غربی دریاچه از هم پیشی میگرفتند و همینطور در جنگ جهانی دوم آلمان سخت به سلدوز چشم دوخته بود که روسها مجال ندادند.
فرماندهان نظامی ایران هنگام تعقیب ملا مصطفی بارزانی و اخراج او از ایران پس از جنگ جهانی دوم لقب «دهلیز جنگی» به سلدوز دادند، آمریکائیها در طول نفوذ خود در ایران به اهمیت استراتژیک جنوب دریاچه پی بردند و سه پادگان بزرگ (جلدیان، پسوه و پیرانشهر) را در پشت کوههای جنوبی سلدوز ساختند، وظیفه این سه پادگان همان بود که زمان درازی مردم قراپاپاق عهده دار آن بودند.
موارد فوق و صدها مورد ریز و درشت دیگر در عینیت تاریخ اهمیت سلدوز را نشان میدهد و به این دلیل است که شاهان قاجار به ایل قراپاپاق آن اندازه اهمیت میدادند و عثمانیها به محل سکونت آنان.
در سال 1321 هجری قمری عثمانیها مجدداً طمع به منطقه جنوب دریاچه دوختند و برای نیل به اهداف خود میان ایل مامش و ایل پیران درگیری ایجاد کردند، در این زمان امور مرزی به نجفقلی خان رئیس ایل قره پاپاق سپرده شده بود، ایل مامش نیز موظف بود زیر نظر او باشد، وی سعی کرد اختلاف میان دو ایل مذکور را اصلاح کند لیکن نظر به اینکه دولت عثمانی ایل پیران را تحریک میکرد، موضوع صلح به جائی نرسید.
قبلاً مشاهده کردیم که به هنگام آمدن قره پاپاق به سلدوز پیران ها، مامش را قتل و عام و غارت کرده بودند از آن روز به بعد مامشها با حمایت قراپاپاق رشد نموده اینک با گذشت 85 سال قوی شده بودند، در مقابل پیران کوتاه نمیآمدند. «قرنی آقا» پسر محمد آقا مامش قریه مرکزی پیرانها را که به «شین آباد»[18] موسوم بود اشغال کرد.
پیرانها به صورت ایل فراری و آواره در آمدند، جاسوسان عثمانی آنان را هدایت کردند که به دولت عثمانی شکایت برند، آنان نیز شکایت نامهای کتبی و تظلم نامهای تنظیم کرده و به «ساخلوی مرزی» عثمانی دادند، عثمانیها یک گروه هفت نفری عسکر به سرپرستی یک «چاوش» با پرچم و طبل و شیپور به قریه شین آباد نزد قرنی آقا میفرستند که برخیز و قریه را تحویل بده. قرنی دستور میدهد داخل شیپور عثمانیها را با سرگین اسب پر میکنند. این کار بهانه خوبی برای درباریان استانبول بود، به بهانه تنبیه قرنی آقا مناطق پیران، مامش، سلدوز و اشنویه را اشغال میکنند (1323 ه. ق. 1284 ه. ش.)
نجفقلی خان امیر تومان قره پاپاق، قبل از رسیدن آرتش عثمانی جریان را بوسیله قایق رانان از طریق دریاچه به اطلاع تبریز میرساند. دولت مرکزی در آن روزها سخت درگیر مسایل داخلی و مشروطه بود، لذا تبریز چندان اهمیتی به مسئله نمیدهد.
در پاسخ فعالیتهای نجفقلی خان و تماسهای او با مرکز، سند تاریخی در دست است که حاوی متن تلگراف محمد علی میرزا ولیعهد میباشد، صورت سند به شرح زیر است:
آرم شیر و خورشید ـ از تهران[19] به ساوجبلاغ[20] اداره تلگراف دولت علیه ایران ـ اطلاعات ـ سنه 1323.
متن تلگراف: حاجی نجفقلی خان امیر تومان انشاء الله احوال شما خوب است. تلگرافی به امیر العشایر نمودم که در ورود من در میانج حاضر باشد، شما هم همراه او عاجلاً حرکت نمائید من هم انشاء الله بفضل خدا پس فردا که سه شنبه هفدهم است به چاپاری از طهران حرکت مینمایم ـ ولیعهد.
توضیح: مراد از امیر العشایر «قرنی آقا» و منظور از «میانج» شهر میانه است. گویا یورش عثمانی مجال حرکت به حاجی نجفقلی خان نمیدهد و او در سلدوز میماند.
میر آلا «امیر آلا» ـ آلان: گیرنده، فتح کننده: عنوان یک لشکر از آرتش عثمانی، امیر آلان: فرمانده یک آلان ـ پسوه را مقر خویش قرار میدهد و شخصی به نام «یوسف ضیاء» را به عنوان حاکم سلدوز انتخاب مینماید
قاراپاپاق در جنگ هرات
نقی خان نتوانسته در خارج از منطقه جنوب غربی دریاچه ارومیه در جنگها شرکت کند او موظف به حفظ مرز با همکاری مامش بوده است اما پسرش مهدی خان علاوه بر مرزداری ـ که قلعهای بنام «مهدی آباد» در مرز بنا کرده بود و دائماً دویست سرباز مسلح قره پاپاق در آنجا حضور داشتهاند و علاوه بر نگهبانی مرز به مسائل حقوقی ییلاق و قشلاق عشایر نیز رسیدگی میکرد[9] قلعه مذکور در غائله شیخ عبید ویران شد ـ در جنگهای دور دست نیز شرکت میجسته.
در جنگ هرات: اهمیت حضور مهدی خان با چهارصد سوار خود در آن جنگ از بیان لسان الملک مشخص میشود، وی در وقایع سال 1255 مینویسد:
«مستر مکنیل» ـ سفیر انگلستان که در محاصره هرات حاضر بود ـ چون این بدانست آشفته خاطر شده شتاب زده به درگاه پادشاه آمد و از در ضراعت معروض داشت که سه روزه این لشکر را از جنگ باز دارید تا من به درون شهر رفته کامران میرزا و یار محمد خان را بدین حضرت آرم، شاهنشاه حشمت دولت انگلیس را نگاه داشته مسئول او را به اجابت مقرون کرد و خطی به شاهزاده محمد رضا میرزا، نگاشت که مستر مکنیل را و مهدی خان قراپاپاغ (قراپاپاق) را با چهار سوار رخصت کن تا از دروازه «خنگ» به شهر هرات در روند.
چون مکنیل به درون شهر رفت کار دیگر گونه کرد و نخستین کامران میرزا و یار محمد خان را برانگیخت که این چند روز که طریق مبارزات مسدود است هر رخنه و ثلمه که در دیوار قلعه بادید شده تعمیر کنید و از خویشتن معادل ده هزار تومان زر مسکوک بدیشان داد و ایشان را به مرمت برج و باره برگماشت و گفت دو ماه دیگر خویشتن داری کنید تا کشتیهای جنگی ما از کنار عمان دیدار شود، آنگاه عزم ایرانیان از شما بگردد و جنگ و جوش از جانب فارس برخیزد.
چون از این کار بپرداخت از هرات بیرون شده طریق لشگراه گرفت و مهدی خان قراپاپاق این قصه به عرض رسانید، شاهنشاه غازی در خشم شده فرمان کرد تا مکنیل از لشگرگاه بیرون شود و او نیز حدیث حادثه... طریق لندن برداشت».
بدیهی است در میان آنهمه سپاه ایران که از سراسر کشور گرد آمده و هرات را محاصره کرده بودند انتخاب مهدی خان به عنوان امین و فرد مورد اعتماد برای نظارت بر افعال سفیر انگلیس در آن کار بس مهم، موضوعی است سخت قابل توجه، و زیرکی و کاردانی و آگاهی در سطح بالای او را بیان میدارد.
هر محققی میداند که واگذاری چنین نقش و مسئولیت دیپلماتیک به عهده یک فرد، شایستگی و آگاهی و درایت آن فرد را مشخص میکند.
سفیر انگلیس قبل از آن، اقداماتی کرده و نظر سوء وی برای محمد شاه کاملاً روشن بود، بنابراین هوشیارترین فرد را میبایست در این کار برمی گزید.
لسان الملک باز میگوید:
«هم در این وقت معروض درگاه افتاد که شاهزاده طهماسب میرزای موید الدوله با بعضی از منال دیوانی و دیگر اشیاء تا تربت شیخ جام قطع مسافت کرده و محمد علی خان ماکوئی و فوج دوم تبریز ملازم رکاب اوست و از مردم شکیبان این خبر به افغانان بردهاند و ششصد سوار از آن جماعت به جانب او رهسپار شده تا اگر بتوانند و کمینی بگشایند و ازو چیزی بربایند. شاهنشاه غازی چون این بشنید حبیب الله خان امیر توپخانه و محمد تقی خان سرتیپ بیات و مهدی خان قراپاپاغ و جهانگیر خان سرکرده نظام پسر قاسم خان قوللر آقاسی را با پانصد سوار و دو عراده توپ بیرون فرستاد، در حدود شکیبان با افغانان درگیر شدند و...».[10]
این صمیمیت و نزدیکی به دربار باعث گردید که اسکندر خان برادر مهدی خان به سمت نایب اول آجودان باشی شاه انتخاب شده و تقریباً برای همیشه مقیم تهران شود.
حسن خان:
همانطور که قبلاً اشاره رفت در زمان مهدی خان، برادرش حسن خان فرماندهی چهارصد سوار قره پاپاق را بعهده داشت، او نیای خاندانهای «حسنخانی» و «مظلومی» و «حمیدی» که امروزه هستند، میباشد وی یادداشتهائی بنام «حرب الحسن» نوشته بوده که در حال حاضر در دست نیست (یا بدست ما نرسیده)، بی تردید مطالب مهمی راجع به تاریخ قره پاپاق در آن بوده است، چرا که نوشتهای تحت عنوان «حرب» لابد دستکم جریان یکی، دو جنگ در آن بوده که امروز ما از همه آنها بی خبریم.
آنچه از متون و منابع تاریخی در مورد او در دست میباشد، تنها مطالبی است که در چند جا از «سفر نامه ناصر الدین شاه» آمده است، در صفحه 13 این کتاب که انشاء آن به قلم شاه است و شرح مسافرت خود به عتبات (1287 هجری قمری) را در آن نگاشته است، میگوید: روز شنبه غره رجب، صبح پیش از آفتاب به حمام رفته رخت نو پوشیده سوار شدم امروز باید به رحیم آباد زرند[11] ملکی محمد خان سرتیپ زرندی برویم خیلی از راه سواره رفتم با وزیر خارجه حسام السلطنه، امین الملک، ظهیر الدوله، میرزا عبدالوهاب مستوفی گیلان، صحبت کردیم مجد الدوله هم رسید قدری با میرزا عبدالوهاب در باب مطالبات خودش گفتگو کرد رحمت الله خان ساری اصلان، کلب حسین خان امین نظام، حبیب الله خان ساعد الدوله، حسن خان سرتیپ قراپاپاق دیده شدند تازه آمدهاند.
و در صفحه 115 مینویسد: روز پنجشنبه... شعبان به قصد مداین و زیارت حضرت سلمان بکشتی بخار نشستیم حسام السلطنه، عباس میرزا، وزیر امور خارجه، مجد الدوله، امین الملک، معتمد الملک، مدحت پاشا، کمال پاشا، عضد الملک، کشیکچی باشی، دبیر الملک، منشی حضور، امین السلطان، امین حضور، محمد علی خان، علی باشی، ساری اصلان، امین نظام، محقق، مظفر الدوله، عبدالقادر خان، میرزا محمد خان، محمد نقی خان، قهوه چی باشی، دهباشی، سقا باشی، آقا محمد تقی آبدار، آقا حسن نایب قهوه چی باشی، حسن خان سرتیپ قراپاپاق، آقا وحید و...
و در صفحه 118 میگوید: بعد از زیارت سلمان فوراً معاودت به کشتی نمودم وقتی نزدیک کشتی شدم دیدم ساری اصلان، تیمور میرزا، امین نظام، عبدالقادر خان سرتیپ، آقا یوسف سقا باشی، حسن خان سرتیپ قراپاپاق، جمعی دیگر میروند شب در سلمان مانده فردا از راه خشکی مراجعه خواهند کرد.
مطابق رسم آن زمان وقتی که شاه از پایتخت خارج میشد همه سران عشایر، سری به اردوگاه شاه زده و باصطلاح پس از اظهار ادب و اطاعت و ارادت، به منطقه خود باز میگشتند مگر آنانکه مامور به حضور در اردو بودند و یا اعزام به مناطق دیگر میشدند، در این سفر که یک سفر زیارتی بود سران عشایر که در طول راه و منزلهای مختلف از راه میرسیدند پس از انجام وظیفه، بعضیها در همان روز و بعضی دیگر پس از همراهی یکی، دو روز با اردو، به محل خود مراجعت میکردند و تنها باصطلاح مقرب الخاقانها میتوانستند مورد الطاف عالیه قرار گیرند و در زمره همراهان شاه تا پایان سفر باشند، که حسن خان از جلمه آنان بوده است.
نجف قلی خان اول:
سندی به تاریخ ربیع الاول سال 1265 نشان میدهد که مهدی خان مریض میشود (یا به بهانه تمارض) از دربار ولیعهد، میخواهد که پسرش نجفقلی خان جانشین وی گردد خواسته او تصویب میشود و فرمان بنام نجفقلی صادر میگردد. پس از آن نامی از مهدی خان در میان نیست.
سند دیگر در 1269 (حاکی از اینکه یک توپ ترمه به عنوان عیدی ـ عید نوروز ـ به نجفقلی خان ارسال شده است) صدور یافته. باز فرمان دیگر در 1271 مبنی بر اعطای یک طاقه شال ترمه و تقدیر از او صادر شده است.
فرمانی مبنی بر ارتقاء نجف قلی خان به سرتیپی به دلیل فداکاریهایی که او و سوارانش در گرگان نشان دادهاند و به اصطلاح «سر و اسیر زیاد از طایفه ضالّه آوردهاند» از دربار تهران صادر شده است.
بیوک خان:
تاریخ وفات نجف قلی خان معلوم نیست، اما میدانیم که وی در سال 1297 که غائله شیخ رخ میدهد حضور نداشته و بیوک خان رئیس ایل بوده است. مطابق نقلها تنها فرزند نجفقلی خان در حین وفاتش پسری 15 ساله بنام اسد الله بوده که بعدها به نام نجفقلی خان دوم (حاج امیر تومان) معروف میشود. و به همین دلیل بیوک خان پسر اسنکدر خان برادر زاده مهدی خان به ریاست ایل میرسد.
رسم و سنت توارثی حکومت، از شاه گرفته تا رؤسای ایلات، ایجاب میکرده که ریاست از خاندان مهدی خان خارج نشود. کوچکی و کمی سن اسد الله موجب میگردد که زمینه برای دیگران باز گردد. بی تردید بویوک خان در این موضوع رقیب هائی داشته لیکن نظر به اینکه پدر او نایب آجودان باشی شاه بود قرعه شانس به نام او در میآید و حوادث عصر او نشان میدهد که عرضه این کار و سمت را نیز داشته است. ماجرای بزرگ «شیخ» در زمان تصدی او اتفاق افتاده است.