حلول ماه مهر
ماه اتمام خوابهای رویایی
شب بیداری های طولانی
بخور بخواب و بیکاری
گشت و گزار و عیاشی
بر شما خجستگان عزیزتر از جان ، تبریک و تسلیت باد …
::
::
::
باز آمد بوی ماه مدرسه / بوی دختر بازی های راه مدرسه
::
::
::
لیدیز اند جنتلمن ، کمربندهاتونو محکم ببندید
داریم به شهر آرزوهــا نزدیک میشیم ،
اِاِاِعــه ، فک کنم رسیدیم ،
پیاده شید بابا پیاده شید رسیدیم به مدرســه !!
::
::
::
در مدرسه زندگی در کلاس دنیا ، سر زنگ املا ، یادمان باشد برای محبت
تشدید بگذاریم تا نیم نمره از محبت ها کم نشود . . .
::
::
::
سال جدید تحصیلی را به شما دوست عزیزم تبریک میگم ،
امیدوارم شما هم مثل من به درجات بالای علمی دست پیدا کنید !!
::
::
::
یادش بخیر ، پشت دفترای قدمیم مدرسه ؛ آدمک چارخونه روی تخته سایه :
“تعلیم و تعلم عبادت است”
::
::
::
ماه مهر از آنچه در تقویم می بینید به شما نزدیک تر است !
چقدر زود دیر میشود …
::
::
::
یادش بخیر ؛ در به در دنبال یکی میگشتیم دفترامونو جلد کنه !!!
::
::
::
اول مهر و شروع شدن حکم فرمایی شما را در مدرسه تبریک میگوییم ،
از طرف جمعی از بچه ها واسه شما مدیر عزیزمـــون !!
::
::
::
برای با هم بودن بهانه زیاد است
بیا ما هم با هم باشیم
البته فردا سر کلاس
::
::
::
دقت کردین ؟؟؟
چند ساله که توی این ایام وقتی به یه بچه مدرسه ای میگی “وااااااااااااااااااااای دوباره باید بری مدرسه” اصلا انگار نه انگار ، کارشون از دایورت و بلوتوث و وای فای هم گذشته …
نمیدونم توی این قضیه دانشمندان دست داشتن یا نه ؟!؟!؟!
::
::
::
چشماتونو ببندید و اون لحظه ای رو به خاطر بیارید که آخرین امتحان رو تموم کردید و برگه رو دادید به مراقب و با یه حس خَلاصی دارید میاید سمت خونه و واسه تابستون نقشه میکشید و هزارتا رویا …
هووووووووووی عمو کجایی ؟ جلوی پاتو نگاه کن ؛ فردا باید بری مدرسه …
::
::
::
چه حس خوبی بود وقتی میرسیدیم به درسهای آخر کتاب …
::
::
::
دقت کردین جدیدن داره یه بوهایی میاد ؟!
پاک رفته تو اعصابم ،موندم چیه این …
” بوی ماه مهر ، ماه مدرسه “
” بوی شادی های راه مدرسه “
اِاِاِ ایـــن بود ؟!!
::
::
::
عاغا کصافط اینطوری نوشته میشه “کثافت”
گفتم یادآوری کنم بچه هایی که میرن مدرسه غلط املایی هاشونو گردن ما نندازن !!!
راستی عاغا هم آقا نوشته میشه !
::
::
::
بابا غصه نداره تا چشم به هم بزنی تموم میشه …
“زمزمه های پدر و مادر در عصر ۳۱ شهریور”
::
::
::
سوال : یکشنبه میایی دانشگاه یا سه شنبه ؟
پاسخ صحیح : بعد از حذف و اضافه …
::
::
::
شما یادتون نمیاد ، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی ، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد …
::
::
::
شما یادتون نمیاد ، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد ، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند ، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت ، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !
::
::
::
شما یادتون نمیاد ، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه …
احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم ، دلتون بسوزه !
::
::
::
شما یادتون نمیاد ، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !
::
::
::
یکی از ترسناک ترین جملات دوران مدرسه :
یه برگه از کیفتون بیارید بیرون !
::
::
::
تفاوت دو جنس رو از اینجا بفهمید که دخترا دو ماه قبل از سال تحصیلی جدید لوازم تحریرشون آمادس ولی پسرا سه هفته بعد از شروع مهر تازه یادشون میاد حتی کتاباشونو نگرفتن …
::
::
::
یادش بخیر تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم ، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند ، اونکه وارد میشد هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد ، محکمتر رو میز میکوبیدیم …
::
::
::
یادش بخیر صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو …
::
::
::
یادش بخیر دبستان که بودیم هرچی میپرسیدن و میموندیم توش ، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !
::
::
::
یادش بخیر تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد ، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه !
::
::
::
یادش بخیر خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم …
::
::
::
یادتون میاد ؟؟؟
نوک مداد قرمزای سوسمار نشانو که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد …
::
::
::
تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن
::
::
::
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم ، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم …
::
::
::
یادش بخیر حس بعد از آخرین امتحان سال و شروع تابستون و یادش بخیر عصر ۳۱ شهریور و همه خاطره هایی که جلوی چشامون بود …
::
::
::
همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من میفته …
::
::
::
خودکارهای چهاررنگی هم بود که باس دکمهش رو فشار میدادی تا نوک دلخواهت بیاد بیرون ، اونوخت قرمزش صورتی بود و آبیش بنفش !
تفریح من این بود که تهش رو میکردم تو دهنم با دندون دکمه هاشو فشار میدادم ، بعد حواسم نبود دکمه ش فنریه و لبم میرفت لای دکمه ش !!!
::
::
::
یادمه یکی از پر استرس ترین لحظات دوران ابتدایی وقتی بود که دیکته تموم میشد و مبصر دفترا رو جم میکرد میذاشت رو میز معلم ؛ هی حواسمون به دفترمون بود ببینیم کی نوبت صحیح کردن دیکته ما میشه ، نوبتمون که میشد همش چشممون به خودکار معلم بود ببینیم غلط داریم یا نه … قلبمونم تند تند میزد !!!
::
::
::
شما یادتون نمیاد اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم !
::
::
::
یادمه همیشه واسه اینکه زود برم تو کوچه بازی کنم ، مشقامو چند خط در میون رد میکردم تا زودتر تموم شه …
::
::
::
شما یادتون نمیاد اون روزهایی که هوا برفی و بارونی بود ناظم مدرسه میگف امروز صف نیست مستقیم برید سر کلاس ما هم خر کیف میشدیم میرفتم کلاس !
::
::
::
زمانی که داداشم میرفت مدرسه ، شبها با جوراب و شلوار لی میخوابید که صبح ۵ دقیقه دیرتر بیدار بشه …
::
::
::
یادش بخیر یه زمانی تو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که :
تو اجازه بگیر برو بیرون منم ۲دقیقه دیگه میام !
بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو …
من که حلالشون نمی کنم !
::
::
::
هفت ساله بودم ؛ یک روز قبل از رفتن به مدرسه پدرم مرا به کناری کشید و گفت باید لباس مناسبی برای مدرسه داشته باشم …
تا آن زمان من فقط یک پارچه ی بزرگ پتو مانند می پوشیدم که دور یکی از شانه ها پیچیده میشد و در کمرم سنجاق میشد …
پدرم یکی از شلوارهای خودش را برداشت ، تا زانو قیچی کرد و به من گفت آن را بپوشم ؛ قد شلوار کاملا اندازه بود اما کمرش بیش از اندازه بزرگ بود ، پدرم با طنابی برایم کمربند درست کرد …
باید قیافه ی خنده داری پیدا کرده باشم اما هیچگاه کت و شلواری نداشته ام که از پوشیدن آن همان غروری را احساس کنم که هنگام پوشیدن شلوار کوتاه شده ی پدرم داشتم !!!
نلسون ماندلا
::
::
::
باز می آید صدای مدرسه
بانگ شادی هوی و های مدرسه
مرغ دل پر می زند از اشتیاق
در هوای با صفای مدرسه
زنگ تفریح است و خوش پیچیده است
عطر بازی در فضای مدرسه
بوی مهر و مهربانی میدهد
ماه مهر و ابتدای مدرسه
از میان خاطرات کودکی
می روم تا جای جای مدرسه
ناظم مدرسه می گوید : سلام
بچه های با وفای مدرسه
جایتان در قلب ما ، خوش آمدید
پایتان بر چشمهای مدرسه
ایرج خالصی
::
::
::
میکشم بر لوح دل طرح و نمای مدرسه
تا بماند در دلم جغرافیای مدرسه
میشوم مست از هیاهوی کلاس
نیست صفایی چون صفای مدرسه
ماه مهر میثاق میبندیم با
دوستان با وفای مدرسه
کوکب بخت من اندر آسمان دست تو
ای معلم ای همای مدرسه
هر که نابیناست بینا میشود
با تو در دارالشفای مدرسه
کشتی طوفان زده ای نوح با تدبیر تو
میشود آرام به دست ناخدای مدرسه
شد حیاتم دست تو بعد از خداوند کریم
ای معلم ای خدای مدرسه
::
::
::
خودکارتو گم کنی = خودکار نداری
خودکار نداشته باشی= جزوه نداری
جزوه نداشته باشی = درس نمی خونی
درس نخونی = پاس نمیشی
پاس نشی = مدرک نمی گیری
مدرک نگیری = کار گیرت نمیاد
کار نداشته باشی = پول نداری
پول نداشته باشی = غذا نداری
غذا نداشته باش= لاغر مردنی میشی
لاغر مردنی بشی = زشت میشی
زشت بشی = عاشقت نمیشن
عاشقت نشن = ازدواج نمیکنی
ازدواج نکنی = بچه نداری
بچه نداشته باشی = تنهایی
تنها باشی = افسرده میشی
افسرده بشی = مریض میشی
مریض بشی = میمیری
پس حواست باشه خودکارتو گم نکن وگرنه میمیری …
::
::
::
ز دور عمر ، نکو روزگارِ تحصیل است
به از بهار طبیعت ، بهار تحصیل است
به از سپیدی صبح بطالت است ای دل
سیاهیی که به شب های تار تحصیل است
هزار تیر بلا را به سینه بنشاند
کسی که عاشق روی نگار تحصیل است
خوش است زمزمه بحث علم آموزان
خوش آن ترانه که در مرغزار تحصیل است
خوشا کتاب انیس و خوشا کتاب جلیس
خوشا قلم که بدو اعتبار تحصیل است
تو قدر وقت نشناس و جوانی استاد
که لطف غیب ، مددکار کار تحصیل است
::
::
::
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنچه به من گفت استاد
یاد باد آنکه مرا یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یاد
هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منت از استاد بود
که به تعلیم من اُستاد اِستاد
هر چه دانست ، آموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن
حیف استاد به من یاد نداد
گر بمرده است روانش پر نور
ور بود زنده خدا یارش باد